در وصف این بچه،همینقدررر بگم که وای خدای بزرگ،بچه اینقدر شیرین زبون و خوشمزه؟من داشتم برای حرف زدنش میمردم آخه،اومده بود پشت در و با ناز و ادای خودش میگفت لورااا؟لورا جون میتونم بیام پیشت؟^^ و الان با همین حالت ذوقزدگی بیاندازهم دارم آرزو میکنم جهان سرشار از این رستاهای خوردنی شه.
دستش رو زده زیر چونهش و داره کارتون میبینه ؛) بذارمت توی یه جعبهای قایمت کنم یه گوشهای مال خودم باشی؟آخ ^^
در وصف این بچه،همینقدررر بگم که وای خدای بزرگ،بچه اینقدر شیرین زبون و خوشمزه؟من داشتم برای حرف زدنش میمردم آخه،اومده بود پشت در و با ناز و ادای خودش میگفت لورااا؟لورا جون میتونم بیام پیشت؟^^ و الان با همین حالت ذوقزدگی بیاندازهم دارم آرزو میکنم جهان سرشار از این رستاهای خوردنی شه.
دستش رو زده زیر چونهش و داره کارتون میبینه ؛) بذارمت توی یه جعبهای قایمت کنم یه گوشهای مال خودم باشی؟آخ ^^
یه بعد از ظهر رو خوابیدم با اینکه از شدت استرس و نگرانی هر ۱۵ دقیقه یکبار بیدار میشدم ساعت رو چک کنم ولی اون وسطها یه خواب نصف و نیمهی زیبا هم دیدم،خواب دیدم داریم با رانندهم یه مسیری رو میریم که جالب بود چون اصلا اون مسیر رو هیچوقت نرفتیم و اصلا به خونه یا جاهایی که من ممکنه برم نمیتونه ختم بشه با اینحال داشتم میگفتم،این مسیر رو داشتیم میرفتیم که با یک جایی مواجه شدیم سرشار از کتابهایی که من دوستداشتم بخونم یا داشته باشمشون و داشتم از خوشحالی میمردم :)) باز یه تیکهی دیگه از خوابم که نمیدونم قبل یا بعد مواجه شدن با کتابها بود،اینطوری بود که من نشسته قدرت پرواز کردن داشتم :))
با اینکه تعبیر نداره و مسخره بوده جفتش ولی برای خودم اینطوری تعبیر میکنم که فردا روز خوبیه با اینکه امروز همهی کارهایی که باید تا این ساعت رو انجام میدادم،انجام ندادم و همینطوری نشستم :'( ولی امروز رو دوستداشتم،یکم برای خودم بود،خود خودم.
+ دوستداشتم میشد دود بشم برم هوا یهطوری که هیچاثری ازم نمونه.
درباره این سایت